تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ایل بزرگ قشقاییو آدرس mirzaie.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد
حکیم جهانگیرخان قشقایی در سال 1243هجری قمری در منطقه کزن بروجن پا به عرصه وجود گذاشت .او از طایفه دره شوری ایل قشقایی بود وتانیمه عمر خود رادر میان طایفه گذراند.
معروف است زمانی برای خواستگاری دختر عمه اش گل اندام به سمیرم سفلی رفت.گلندام شرط همسری را شکستن سه تار جهانگیر نهاد .اما او که به موسیقی علاقه ای وافر داشت به حالت قهربیرون رفت.مادرش از این ساز وی رنجشی به دل گرفت وآن را شکست .خان برای تعمیر ساز به اصفهان رفت وسراغ مرد ارمنی را که تعمیر ساز میکرد گرفت. اورادر حالی یافت که از مستی مدهوش بود. درویشی که جنب مدرسه صدر منزل داشت و اورا پریشان حال دید گفت :از چه سراغ ارمنی میگیری؟گفت:برای تعمیر سازم.درویش گفت:گیرم در شاهنامه خوانی َََوسه تارزنی فارابی زمان شدی مطربی بیش نیستی.
این حرف درویش انقلابی در او پدید آورد واورابه مدرسه صدربرد. گویند در آن زمان او 40 سال داشت. ومی گویند جد آن درویش ،همای شیرازی بود که به او شعر،عروض،سخنوری وادبیات آموخت.
جهانگیر خان نزد علما تحصیل را آغاز کرد.وپس از گذراندن علوم متداول به تدریس شرح لمعه،مکاسب،اسفار ،شفا،دوره منظومه حکیم ملاهادی سبزواری،شرح نهج البلاغه،تفسیر ،عرفان،ادبیات ،ریاضیات،نجوم ،هیئت و... وتربیت طلاب همت گماشت.
در تاریخ پانزدهم تیرماه یک هزار و سیصد و هشتاد در خدمت یکی از استادان اخلاق حوزه علمیه قم که در اصفهان تحصیل کرده و هم اهل آنجا هستند بودم، ایشان نقل میفرمودند: من خادم مرحوم جهانگیر خان قشقایی را درحالی که نود سال داشت دیده بودم. ایشان جناب حاج جعفر دهاقانی بود. مرحوم خان یک خادم جوان هم داشت که براتعلی نام داشت. مرحوم حاج جعفر دهاقانی میگفت: مرحوم جهانگیر خان خیلی به مدرسه صدر علاقمند بود و میگفت«آیا خدا جایی بهتر از مدرسهی صدر هم آفریده است» چون خودش با مدرسهی صدر انس داشت این طوری میفرمود.
وقتی جهانگیرخان رحلت کرد آخوند کاشی آمده بود در گوشهای از مدرسه صدر در حیات نشسته بود و آه میکشید و ناله میکرد و میگفت: کمرم شکست.
سردیس حکیم میرزاجهانگیر خان قشقایی در فرهنگسرای خاوران
کم کردن اثرات ملاقات با حاکم جابر
حاج آقا رحیم ارباب (ره) میفرمودند: آقای جهانگیرخان مایل نبود ارتباط یا ملاقاتی داشته باشد با شاهزادههای قاجار حاکم بر اصفهان و یا امثال ذلک ولی آنها در صدد بودند بروند دیدار خان، لکن جهانگیرخان کراهت داشت برود بازدید، با توجه به چند مرتبه دیدار آنها، خان نیز یکی دو مرتبه رفته بود بازدید اما وقتی برمیگشت به مدرسة صدر، مستقیم میرفت در حجرة آخوند کاشی و هدفش این بود که یک مقداری که در بازدید حکام قاجار وقت صرف شده بود با رفتن به حجرة آخوند و بودن در جوار وی جبران اثرات منفی آن بازدید باشد.
مرحوم مدرس به نقل از استادش شیخ محمود مفید «ره» نقل میفرمود که : جهانگیر خان با چند نفر از تلامذهاش وارد قیصریه شدند. در آنجا در یکی از حجرات سر و صدای ساز و آواز به گوششان خورد . یکی از شاگردان ایشان گفت: حضرت آقا ببینید!!؟ اجازه بدهید من الان میروم واینها را به هم میزنم. خان فرمود: قدری تأمل کنید:
این طریق امر به معروف و نهی از منکر نیست. شما الان اگر بروید و این کار را بکنید اینها اتباع ظل السلطانند و بالاخره فردا مؤاخذه میکنند. و اسباب توهین به اهل علم میشوند و ممکن است شما را تحت فشار و ناراحتی قرار بدهند. حالا بیائید همراه من که طریقه امر به معروف و نهی از منکر را نشانتان بدهم. آنگاه خان با شاگردانش به داخل آن حجره رفته و پرده را عقب زده و فرمود: آقایان سلامٌ علیکم! میهمان میخواهید؟ چند نفر از افراد داخل حجره دست پاچه شدند و رنگ از رخسارشان پرید و نگران شدند. خان فرمود: نه من نیامدهام مزاحم شما بشوم... حالا طلبهها و شاگردان خان هم همین طور مات و مبهوت ایستادهاند و تماشا میکنند. جهانگیر خان به افراد مذکور گفت: خوب آقایان داشتند فلان دستگاه موسیقی را میزدند، بزنید ببینم! آنها هم شروع کردند به نواختن. جهانگیر خان شروع کرد به ایراد گرفتن و اینکه شما این دستگاه را دارید اشتباه میزنید. رو به آن دیگری کرد و فرمود شما بزن ببینم و همین طور یک یک همه افراد داخل حجره آن دستگاه را زدند و خان هم یک یک ایرادشان را گفت. اهل حجره و آقایان طلاب همه مات و مبهوت گشتند و از مهارت و استادی خان در موسیقی شگفت زده شدند. آنگاه جناب خان رو به همه آنها کرد و فرمود: آقایان من هم مثل شما یک وقتی با این آلات سروکار داشتم و چنگی مینواختم و نسبت به همه انواع دستگاههای موسیقی مسلط بودم. اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که عمر خود را تلف کردهام. آیا حیف این عمر نیست که آدم، خود را صرف این هرزهگیها و امور لغو و بیهوده نماید و شروع کرد به خواندن آیه و حدیث و آنقدر گفت و گفت تا این که مجلس طرب و ساز و آواز، مبدل به مجلس توبه شد و همه سخت گریستند. آنگاه افراد داخل حجره، شیشههای شراب را شکستند و اساس ضرب و ساز و آواز را نیز درهم ریختند و مجلس، یک مجلس روحانی گشت. آنگاه جهانگیرخان در حقشان دعا کرد و فرمود: خدای شما را به توبهای که کردید، بخشید و خدا ان شاء الله شما را موفق و مؤید گرداند. همانگونه که من هم از گذشتة خود توبه کردم و به حمد الله مؤفق گشتم.
گویند: کارش (کار جهانگیرخان) به جایی رسید که ظل السلطان حاکم مقتدر اصفهان، خواست به دیدارش برود، به او اجازه نداد. لذا یک روز بدون اطلاع قبلی به مدرسه رفته وارد اتاق میشود و میگوید جناب جهانگیرخان ! اگر سابق میخواستید مرا ببینید، چند ماه طول میکشید، اما امروز من باید از شما وقت بگیرم و این به خاطر مقام ارجمند علمی شماست.
جمعی از اصحاب خان از جمله ملا محمّد علی خوانساری از ملازمان خدمتش که در مجلسی حاضر بوده است حکایت کردند:
یکی از مریدان مقدّس خان همسایهیی ساز زن داشت که تعلیم ساز میکرد و اکثر صدای تار و کمانچه و سنتور از خانة او بلند بود. چون با دستگاه ظلّ السّلطان و شاهزادگان و بزرگان وقت ارتباط داشت احدی از ملاها و متشرّعین محل جرأت نهی و ممانعت او را نداشتند. بنده فراموش کردهام گویا اسم این شخص را (نوّاب سنتوری) میگفتند؟
در یکی از ایام که خان به منزل آن مرد رفته بود هنگامة مشق و تعلیم تار بیش از همه روز آوازه داشت. مرد مقدّس به تصور اینکه خان به علت حرام بودن موسیقی از شنیدن این صدا رنج میبرد، سخت به قلق و اضطراب افتاد و چاره نمیدانست! خان چون ناراحتی او را دید ابتدا از در مسئلة فقهی درآمد: بر فرض که استماع غنا حرام باشد. سماعش حرمت شرعی ندارد یعنی اگر به عمد و اختیار گوش ندهی و آواز تغنّی بدون قصد از جایی بگوش شما برسد حرام نیست، وانگهی موضوع غنا و حدود حرمت و اباحة آن از معضلات فقهی است و هر آوازی را غناء و هر تغنّی را حرام نمیتوان دانست!
مقداری از این مسائل گفته شد باز آثار ناراحتی از وجنات آن مرد هویدا بود.
در این موقع خان به او گفت برو در خانة این ساز زن را آهسته بزن و به وی بگو فلان سیم تار را سست بستهیی و فلان پردهاش ناساز است. استاد سازنده که این سخن را از همسایة خشک مقدّس شنید بیاندازه تعجّب کرد و گفت خواهش دارم اندکی صبر کنی تا تار خود را وارسی کنم. در مراجعت تعجبش بیشتر بود که دانست ایرادی بسیار بجا بر وی گرفته است. با تواضع و التماسی که مخصوص طالبان کمال است پرسید این مایه مهارت و استادی از کجاست که این نوع خردهگیری و دقیقه سنجی را جز از بزرگترین اساتید فنّ انتظار نتوان داشت!
مرد مقدّس گفت من خود از این هنر سر رشته ندارم، مهمانی در منزل من است که این پیغام را داد.
استاد نوازنده فوراً به خانه برگشته سر و صدا را خاموش و به شاگردان سفارش کرد که هان پنجه به مضراب نبرید که بزرگترین استادان فنّ امروز در همسایگی ماست. بیش از این آبروی ما ریخته نشود، و خود لباس بر تن مرتب ساخته با ادب پیش آمد و اجازة شرفیابی خواست، بخیال اینکه واقعاً یکی از تار زنهای درجه اول دنیا را خواهد دید. به محض اینکه چشمش به جهان دانش و اخلاق جهانگیرخان افتاد که از پیش هم او را دیده بود و به قیاس سایر پیشوایان علمی و مذهبی پیش خود تصوّر کرده بود، پیش وی به دو زانوی ادب نشسته سر در قدمش نهاد و به توبه و استغفار درآمد که اگر پیشوا و راهنمای مذهب تو باشی من بندة مطیع فرمانبردارم.
«رای آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی»
راه ارتزاق من از این هنر است، اگر دستور بفرمایید به ترک این عمل خواهم گفت هر چند کار به گدایی بکشد. خان او را با تفقّد و دلداری چنان راهنمایی کرد که نه او بزحمت گدایی افتاد و نه همسایگان دیگر از دست وی بزحمت و عذاب بودند.
از جمله مطالبی که مرحوم آیت الله ارباب دربارة استادش حکیم متأله جهانگیرخان قشقایی فرموده بودند این است که : پس از اعلام مشروطیت، در جلسة علمای اصفهان مخصوصاً روحانیون مسجد شاهی، جهانگیرخان مشروطه را از اصالت مبرا دانست و آن را تا حدودی زائیده دسایس استعمارگران فرنگ خواند. تا جایی که فرمود: اگر چه توده مردم به مشروطه دل بستهاند و جانها باختهاند ولی این شرط ریشه در استبداد دارد شاید هم میخواهند دین مردم را بدزدند و سپس گفت آقا رحیم چنین نیست؟ من سکوت کردم . فرمود: آقا رحیم سکوت کن، سکوت اسلم است.
یکی از مطالبی که آقای ارباب راجع به استادشان جهانگیرخان داشتند اینکه میفرمودند: مرحوم خان دو مرتبه بدنیا آمده بود به جهت اینکه تجربه داشت از دنیا و یک شخصی از عالمی پرسیده بود جهانگیرخان اعلم هستند یا فلان آقا، آن عالم گفته بود جهانگیرخان اعقل هستند.
وقتی از وی ظلّ السّلطان دعوت کرده به ملاحظة شیخوخت و مقام روحانیت الاغ برای او فرستاده بود. جهانگیرخان را خوش نیامد. پیغام داد تا بهترین اسبهای عربی را که مخصوص سوارکاران ممتاز است بفرستاد. درجة چابکی و شکوه اسب سواری او ظلّ السّلطان و زبده سواران درگاه او را به تعجّب و اعجاب انداخت.
در مسافرتهای خارج شهر نیز عموماً اسبهای خوب سوار میشد و در راههای بیابانی با سوارکاران استاد همتازی میکرد. تیراندازی و نشانزنی را نیز تا آخر عمر فراموش نکرده بود و لیکن به شکار و هوی و هوسهای دیگر تیر نمیانداخت.
مرحوم آقا شیخ محمّد [ حکیم خراسانی] میگفتند که گاهی یکی از حوزههای درس را در بام آفتاب روی مدرسه تشکیل میداد. کلاغها از درختان کاج چندان سروصدا میکردند که حواس پرتی ایجاد میکرد: خان همچنانکه بر سر جای خود نشسته ریگی میان دو انگشت دست چپ گرفته با سبّابة دست راست چنان به نشانه میزد که از صد بار یکی خطا نمیرفت.
خان که فوت شد، اول خواستند در تکیه مادر شاهزاده دفن کنند ولی دور بود رفتیم اجازه گرفتیم در تکیه ترک دقت کردند. بیماری ایشان درد کبد بود. میرزا مسیح خان دکترش بود وقتی خان بیماریش شدید شد، من رفتم دنبال دکتر میرزا مسیح خان گفت: شما چه نسبتی دارید، گفتم: خادمش هستم، دکتر گفت: من نمیآیم. خان آدم کوچکی نیست. من برای عیادت میآیم آمدم جریان را برای خان گفتم، خان فهمید گفت: برو بگو برای عیادتم بیاید. آنگاه دکتر به خدمتش آمد. خان تبسم کرد و به او گفت هر چه تو میدانی من هم میدانم، من خوب شدنی نیستم، میرزا مسیح خان رفت دکتر شافتر را آورد. دکتر شافتر نسخه نوشت و دواها را از مریضخانه انگلیسیها تهیه کردیم ولی خان آنها را نخورد. سه چهار ساعت از شب گذشته بود که خان گفت رختخواب را رو به قبله کنید، سپس یک لیوان آب خوردن خواست. پس از نوشیدن آن به ذکر حق مشغول شد، و چند لحظه بعد خلاص شد. تمام علماء در همان شب حاضر شدند. جماعت انبوهی آمده بودند. صبح فردا تشییع جنازه به عمل آمد. آقا نجفی (گویا شیخ محمّد تقی نجفی) بر او نماز خواند.
چنانکه نقل است جهانگیرخان زودتر از آخوند کاشی درگذشت. در این زمان آخوند کاشی به قدری مریض احوال بود که نمیتوانست راه برود. اما وقتی جنازهی مرحوم خان را داخل «مدرسه صدر» آوردند که بر او نماز بخوانند. آخوند کاشی بسیار بیتابی مینمود. ایشان به شاگردانش اشاره میکند که زیر بغلهای او را بگیرند تا وی نیز چند قدمی به مشایعت جنازهی دوست عزیزش برود. اما بیشتر از چند قدم نتوانست جلوتر برود. سه شب از ماجرا نگذشته بود که یکی از شاگردان حکیم جهانگیرخان، او را در خواب میبیند که به وی میگوید: از آخوند تشکّر کن که به مشایعت جنازهی من آمد. زیرا در چند قدمی که آمدند اذکاری را دنبال جنازهام گفت که این اذکار سبب شد من از برزخ نجات پیدا کنم. برو از او تشکّر کن و به او بگو : «الحق که حق رفاقت را بجا آوردی».
جهانگیر خان قشقایی، موسیقی دان، فقیه، مجتهد، حکیم، فیلسوف، عارف، شارح، شاعر، مدرس و محقق ایرانی به سال 1206 هجری شمسی در وردشت سمیرم در اطراف اصفهان چشم به جهان گشود و در هشتاد و سه سالگی به سال 1289 شمسی برابر با سیزدهم رمضان 1328 قمری دیده از جهان فروبست.
وی از تیره جانبازلو از طایفه دره شوری ایل قشقایی و مادرش اهل روستای دهاقان در اطراف اصفهان بود.
جهانگیرخان به دامداری و زندگی عشایری سرگرم بود. گاهی نیز تاری می نواخت و شاهنامه خوانی می کرد.
در چهل سالگی برای خرید و تعمیر تار شکسته اش به اصفهان رفت. در بازار اصفهان هنگامه ای برپا بود. پرسید چه شده است؟
گفتند: تشییع پیکر یکی از دانشمندان است.
وی از این زمان علاقه مند به آموختن علوم شد و در حوزه علمیه اصفهان به تحصیل پرداخت.
به ویژه از درس فلسفه علامه محمد رضا قمشه ای بهره جست، فقه و اصول را نزد ملاحسین علی تویسرکانی، حیدرعلی صباغ لنجانی، ملا اسماعیل حکیم درکوشکی، محمدباقر نجفی و محمد حسن نجفی آموخت و طب را از عبدالجواد خراسانی فراگرفت.
پس از مدتی به مقامات والای علمی دست یافت و به تدریس حکمت و عرفان پرداخت. بسیاری از نقاط مختلف روی به حجره کوچک او در مدرسه صدر بازار اصفهان نهادند تا از محضر او بهره جویند.
چو لطف خدا با جهانگیر شد / جهانگیر نامش جهان گیر شد
او اسفار، شفا و شرح منظومه می گفت و در روزهای پنج شنبه و جمعه، ریاضی و هیات تدریس می کرد. مثنوی معنوی را برای خواص شرح می کرد، گاهی نیز به تدریس نهج البلاغه می پرداخت و آن را با حکمت درمی آمیخت. تخصص او در شرح حکمت صدرایی بود.
در آن زمان خواندن فلسفه در حوزه علمی اصفهان به کلی متروک مانده بود. جهانگیر خان فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بدنامی کفر و الحاد نجات داد و و آن را در سرپوش درس فقه و اخلاق چندان رایج و مطلوب ساخت که نه فقط دانستن و خواندن آن موجب ضلالت و تهمت بی دینی نبود؛ بلکه مایه افتخار و مباهات به شمار می رفت.
به سخن دیگر، او چندان به این علم رونق بخشید که فقها و متشرعان نیز آشکارا با میل و علاقه روی به درس فلسفه نهادند؛ و آن را مایه فضل و مفاخرت شمردند.
شاگردان وی همگی شهرتی عالمگیر یافتند. از شاگردان جهانگیرخان قشقائی می توان از اینان نام برد:
آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی مرجع شیعیان جهان.
آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب.
آیت الله العظمی حسین طباطبایی بروجردی مرجع عالی قدر جهان تشیع.
آیت الله شهید سید حسن مدرس مبارز بزرگ و نماینده مجلس شورای ملی.
سید حسن وحید دستگردی شاعر و مدیر مجله وحید.
حسین سخنیار مشهور به مسرور.
میرزا محمدحسن خان جابری انصاری تاریخ نگار نام آور اصفهانی.
محمد حکیم خراسانی.
محمد داعی الاسلام لاریجانی.
ضیاءالدین دری.
محمدتقی موسوی اصفهانی صاحب مکیال المکارم.
محمدعلی شاه آبادی اصفهانی، عارف نامی.
میرزاعلی آقا شیرازی.
محمدحسین فاضل تونی.
محمدجواد صافی گلپایگانی.
ابوالقاسم طرب.
محمدکاظم عصار.
محمود مفید.
آیت الله العظمی جمال الدین گلپایگانی.
مهدی دولت آبادی.
اسدالله ایزدگشسب.
محمدحسن بیچاره بیدختی مشهور به صالح علیشاه.
آیت الله حسنعلی اصفهانی نخودکی عارف بلندآوزاه اصفهانی.
آیت الله آقا نجفی قوچانی نویسنده سیاحت شرق و سیاحت غرب.
حسین نائینی.
میرزا محمد حسن نایینی.
مرتضی طالقانی.
جواد آدینهی.
ضیاءالدین اراکی.
میرزا محمدباقر امامی.
سید محمد علی ابطحی سدهی.
آیت الله سید حسن چهار سوقی.
سیره او در امر به معروف و نهی از منکر، خوی نیک و اندرز و نصیحت بود. بسیار شد که مستی را برای اجرای حد به نزد او آوردند. او می گفت: حبسش کنید تا به هوش آید. خود نیمه شب می رفت و پنهانی آزادش می کرد و بعد از او می خواست که چنان کاری را تکرار نکند.
به وبلاگ من خوش آمدید
فرهاد میرزایی از طایفه شش بلوکی تیره هیبت لو که دوران تحصیلات ابتدایی را در عشایر ودوره تحصیلات متوسطه رادر هنرستان عشایری در آب باریک گذرانده ودرسال 63در تربیت معلم ودرسال 71 کارشناسی گرفتم چون علاقه شدیدی به ایل دارم سعی نمودم مطالبی گرد اوری نمایم/
نظر دهید
بینهایت خوشحال اولام